http://moshavere.tribuneazad.ir/wp-content/uploads/th.jpeg


- «برم صورتمو بشورم. سطل آشغال رو که گذاشتم دم در دستم رو نَشستم. حالا صورتم رو خاروندم، صورتم رو هم کثیف کردم»… دستم رو شستم؟ یادم نمیاد

.

.

.

.

برای دیدن متن کامل به ادامه مطلب بروید.



- «برم صورتمو بشورم. سطل آشغال رو که گذاشتم دم در دستم رو نَشستم. حالا صورتم رو خاروندم، صورتم رو هم کثیف کردم»… دستم رو شستم؟ یادم نمیاد شسته باشم. پس یعنی نشُستم… مامان من دستم رو شستم؟»

- «آره شُستی من دیدم. باز وسواس به خرج نده.»

- «این مامانم هم الکی یک چیزی می‌گه… اَه… دیگه نمی‌خوام صورتمو بشورم. اصلا صورتم کثیف بشه چی می‌شه؟ نمی‌میرم که… ولی… برو یک بار صورتت رو بشور و خیال خودتو راحت کن.»

- « باز داری صورتتو می‌شوری؟ از سر شب تا حالا 10 بار شستی. خدا شفات بده!»

«یه دقیقه صورتتو بشور.» «یه بار دیگه قفل درو چک کن.» «نماز ظهرتو یک بار دیگه بخون.» «یه دقیقه برو زیر دوش خودتو سریع بشور»… یک دقیقه‌ای که یواش یواش می‌شود 14 ساعت زیر دوش ماندن یک وسواسی که حالا دیگر نمی‌داند چی شد که این‌طور شد. چطور شد که دیگر از آن صدای خبیث درونش که مدام به او امر می‌کند، رهایی ندارد.

وسواس یک ایده، فکر، تصور، احساس یا حرکت مکرر یا مضر است که با نوعى احساس اجبار و ناچارى ذهنى و علاقه به مقاومت در برابر آن همراه است. بیمار متوجه بیگانه بودن حادثه نسبت ‏به شخصیت‏ خود بوده از غیرعادى و نابهنجار بودن رفتار خود آگاه است. روانشناسان وسواس را نوعى بیمارى مى‌‏دانند که تعادل روانى و رفتارى را از بیمار سلب می‌کند و او را در سازگارى با محیط دچار اشکال مى‌‏سازد و این عدم تعادل و اختلال داراى صورتى آشکار است.روانپزشک خوب در تهران

روانکاوان نیز وسواس را نوعى غریزه واخورده و ناخودآگاه معرفى مى‌‏کنند و آن را حالتى مى‌‏دانند که در آن، فکر، میل، یا عقیده‌اى خاص، که اغلب وهم‏ آمیز و اشتباه است آدمى را در بند خود مى‌‏گیرد، آنچنان که اختیار و اراده را از او سلب می‌کند و بیمار را وامى ‏دارد که حتى رفتارى را برخلاف میل و خواسته‏اش انجام دهد و بیمار هرچند به بیهودگى کار یا افکار خود آگاه است، اما نمى ‏تواند از قید آن رهایى یابد.

پاره‏اى از تحقیقات نشان داده‏اند که شخصیت والدین و حتى صفات ژنتیکى، روابط همگن خویى و محیطى در این امور موثرند؛ به همین نظر وسواس در بین دوقلوهاى یکسان بیشتر دیده مى‌شود تا در دیگران، اگرچه ریشه ‏هاى اساسى و کلى این امر کاملا مشهود نیست.

مسئله شخصیت را اگر با دامنه‏اى وسیع‌تر مورد توجه قرار دهیم خواهیم دید که این امر حتى در برگیرنده افراد و اشخاص از نظر جوامع هم خواهد بود. وسواس برخلاف بیمارى هیسترى است (که اغلب در جوامع عقب نگهداشته شده دیده مى‏شود)، و در جوامع به ظاهر متمدن و پیشرفته و حتى در بین افراد هوشمند هم به میزانى قابل توجه دیده مى‏شود.

هیچ کس تا وسواسی نشده باشد، نمی‌تواند حال یک وسواسی را بفهمد. یک وسواسی تحقیر می‌شود، سرزنش می‌شود، ولی کاری نمی‌تواند بکند. می‌داند آن‌چه می‌کند اشتباه است، بارها سعی می‌کند جلوی شستن و وارسی کردن و افکار و شک‌های وسواسی خود را بگیرد، ولی نمی‌تواند. وسواس مثل یک باتلاق او را پایین می‌کشد، ولی اطرافیانش باتلاق را نمی‌بینند و دائم به او می‌گویند: «چرا تمامش نمی‌کنی؟ با کمی اراده می‌توانی همه این اعمال را بگذاری کنار. فقط اگر بخواهی.» تو می‌خواهی ولی نمی‌توانی. کسی نمی‌فهمد چقدر دلت می‌خواهد مثل بقیه حمام بروی، مثل آن‌ها نماز بخوانی، ظرف بشویی، حتی مثل آن‌ها دست‌شویی بروی… مثل آن‌ها زندگی کنی.

شفای وسواس

وسواس یک معلولیت روانی به حساب می‌آید و گاهی هم وسواسی از معلول جسمی ناتوان‌تر می‌شود. اگرچه تصور شفای یک معلول محال به نظر می‌رسد، اما شفای وسواس محال نیست.

دکتر اسلامی سالیان زیادی است که تمام تلاش خود را برای اثبات این موضوع گذاشته است: «سال 69 روی مسائل جنسی کار می‌کردم. متوجه شدم هرکس که برای مشکلات جنسی مراجعه می‌کند، وسواس دارد. تمام وسواسی‌ها در میل به زندگی و میل جنسی مشکل دارند. وسواسی‌ها از هر طبقه‌ای هستند. خیلی از مدیران، وکلا، استادان و حتی پزشکان و روان‌پزشکان ما دچار وسواس‌اند.»

وسواس، فکر سمج خودکاری است که سراغ آدم وسواسی می‌آید، موجب اضطرابش می‌شود و باعث می‌شود عملی انجام دهد تا اضطرابش خنثی شود. این عمل تبدیل به پاسخ شرطی می‌شود، باقی می‌ماند و هر بار آن شخص عمل را انجام می‌دهد تا اضطرابش را آرام کند.

اما این را که چرا اضطراب یک وسواسی مثلا با شست‌وشو از بین می‌رود، نظریه «ترس جابه‌جا شده» توضیح می‌دهد: «هر ترس واقعی که با آن مواجه نشوید، در درون تبدیل می‌شود به یک ترس واهی، فرد وسواسی ناخودآگاه در ترس واهی می‌ماند تا ترس واقعی را تجربه نکند. یعنی ترس‌ها در درون انسان جابه‌جا می‌شوند.»

دکتر اسلامی از چهار عامل توارث، تربیت، تحقیر و ترس به عنوان عوامل ایجاد وسواس نام می‌برد و می‌گوید: «اعمال وسواسی تنها لایه بیرونی وسواس است. وسواس مانند درخت محکم ریشه‌داری است که افکار مزاحم و اعمال اجباری تنها شاخ و برگ این درخت است. برای از بین بردن ریشه وسواس باید عوامل زمینه‌ساز و تدوام‌بخش وسواس را در وجودتان شناسایی و مهار کنید. و این امر با قرص و دوا هرگز محقق نمی‌شود. هر کس شخصی را می‌شناسد که توانسته با دوا وسواس را کنار بگذارد، بیاید خودش را معرفی کند. از نظر من روش‌هایی مانند شوک الکتریکی، هیپنوتیزم، دارو درمانی و کلیه روش‌های هوشیاری‌زدا مردودند.»

او درباره روش‌های عملی درمان و مدت زمان آن می‌گوید: «روش‌های ما شامل مواجهه، مرگ آگاهی، آموزش، مشاوره و توان‌بخشی، ملاقات در منزل، درمان جمعی و ماراتن چهار روزه و… است، اما مهم‌ترین عامل درمان، انگیزه و اراده مُراجع است. همین انگیزه و تلاش اوست که مدت زمان درمان را تعیین می‌کند. بهترین بیماران من که اکنون دستیاران من هستند، در چهار هفته درمان شدند.»

تنها راه نجات؛ مواجهه با خود

خانم ن.ح. یکی از ده‌ها مُراجعی است که توانست با کمک دکتر ثابت کند رهایی از وسواس محال نیست. «وقتی یک دختربچه بودم، از پای خواهرم چندشم می‌شد. فکر می‌کردم اشعه‌ای از سمت پاهای او ساطع می‌شود که تمام خوبی‌ها را گرفته و بدی‌ها را به من منتقل می‌کند. برای همین او مجبور می‌شد جلوی من جوراب بپوشد. کمی که بزرگ‌تر شدم، وسواس‌های جدیدتری پیدا کردم؛ مثل وسواس به درس خواندن، حمام رفتن و… اگر بعد از دو ساعت حمام کردن، موقع بیرون آمدنم کسی صحبتی می‌کرد، دومرتبه به زیردوش برمی گشتم. خانواده تنها یک راه به ذهنشان می‌رسید؛ دکتر پشت دکتر. انواع و اقسام داروها را امتحان کردم، ولی تنها اثر آن‌ها چاقی بود.

بعد از ازدواج وسواسم اوج پیدا کرد. هر پنج دقیقه یک بار فکری درونم می‌گفت برو دست و صورتت را بشوی، حتی در اوج خواب هم بلند می‌شدم دست و صورتم را می‌شستم و دوباره می‌خوابیدم. وقتی لباس‌ها را از ماشین لباس‌شویی خارج می‌کردم، اگر لباسی یا سبد لباس‌ها به جایی برخورد می‌کرد، از دید من همه لباس‌ها کثیف شده بود و از نو می‌شستم. هر بار حمام می‌رفتم، یک قالب صابون را تمام می‌کردم. دست‌هایم به خاطر شست‌وشوی زیاد زخم شده بود. دیگر زندگی برایم عذاب بود.»

ن. ح. می‌گوید: «بهمن 83 بود که با دکتری آشنا شدم و برای نخستین بار کسی بود که به حرف‌هایم گوش داد. عاجز از این همه وسواس واقعا به دنبال درمان بودم. دکتر اول از من خواست که پابرهنه وارد دست‌شویی مطب بشوم، دستم را خیس کنم و به کف رکاب دست‌شویی بزنم. هدف از این کار فن «مواجهه» بود تا اضطرابم بالا برود و با ترس‌هایم مواجه شوم. من در آن حالت حق نداشتم دست و پایم را بشویم. گام بعد، مواجهه با پای خواهرم بود که 15 سال از آن اجتناب کرده بودم. دکتر از خواهرم خواست تا جورابش را در آورد و پایش را نزدیک صورتم کند. حالم خیلی بد شد و به گریه افتادم و چیزهایی که در حین مواجهه می‌گفتم، توسط بیمار دیگری که آن‌جا بود، نوشته می‌شد. با روش‌هایی مانند تنفس عمیق و… کمی آرامم کردند و بعد از من خواستند که وقتی رفتم خانه همه آن‌چه را به ذهنم می‌آید، روی ورق بیاورم. این کار که «استفراغ روانی» نام داشت، کمک زیادی به من کرد.

چند روز پس از آن قرار ملاقات در منزل را گذاشتند. گروهِ درمانی به خانه من آمدند و من را با تمام وسایل و کارهایی که سال‌ها از آن اجتناب کرده بودم، مواجه کردند. دکتر تشخیص داد که مرحله بعدی درمان، «مرگ آگاهی» است. روشی که بسیار در درمان من تاثیر گذاشت. وقتی مرگ را در غسالخانه دیدم، ترس‌های واهی خودم مانند ترس از آلودگی و چیزهای غیرواقعی در مقابل واقعیت مرگ به نظرم بسیار ناچیز شد. باید وسواسم را برای همیشه ترک می‌کردم. آخرین قدم را برای درمان برداشتم و تعهدی دادم که ظرف چهار روز تمام اعمال وسواسی را برای همیشه کنار بگذارم. در این چهار روز هر چیزی را که تا به حال از آن اجتناب کرده و تمام تشریفات وسواسی‌ام را با مواجهه و استفراغ روانی قطع کردم و سپس توسط کار با فکر به مدت دو ماه کم‌کم فکرهای مزاحم کم‌رنگ شد و روز به روز با قدرت گرفتن من دفتر وسواس هم بسته می‌شد. و حالا بعد از هشت سال که سراغ وسواس نرفته‌ام، اگر فکر مزاحمی سراغم بیاید، می‌دانم چگونه آن را مدیریت کنم. دیگر حاضر نیستم به هیچ قیمتی به دوران قبل از درمان وسواسم برگردم.»

اعجاب‌انگیز

اعمال و تشریفات وسواسی عجیب بسیارند. اعمالی که از دید یک آدم عادی ممکن است خنده‌دار باشد، ولی برای خانواده یک فرد وسواسی و خود او زجرآور است. شاید شما در اطراف خود کسانی از این دست داشته باشید یا چه‌بسا خودتان به نوعی از این انواع یا مواردی خفیف‌تر از آن‌ها دچار باشید. همه این افراد از مراجعان برای درمان بوده‌اند:

- خانم الف. همیشه فکر می‌کرد نجس است و برای شست‌وشو می‌رفت داخل ماشین لباس‌شویی دوقلو!

- آقای ک. وقتی می‌خواست غذا بخورد، شهادتین می‌گفت تا غذا برایش پاک بشود، کفرش از بین برود، مسلمان بشود تا بتواند غذا بخورد.

- آقای ر. که در یک سال 40 بار آزمایش ایدز داده بود و هر بار جواب آزمایش منفی بود، اما برای او کافی و قابل قبول نبود.

- خانم ن. وقتی می‌خواست از پله بالا برود، هر بار تصاویر جنسی ناراحت‌کننده به ذهنش می‌آمد و مجبور می‌شد پله‌هایی را که آمده بازگردد و از نو بالا برود.

- خانم م. پس از هربار دست‌شویی رفتن می‌نشست و لحظه به لحظه کارهایی را که در دست‌شویی انجام داده بود، مرور می‌کرد تا مطمئن شود بدنش را بعد از دست‌شویی شسته و پاک است.

- خانم ع. چون فکر می‌کرد کف آشپزخانه‌اش نجس شده، موقع ظرف شستن چکمه می‌پوشید تا مبادا آبی که موقع ظرف شستن روی زمین می‌ریزد، پایش را نجس کند.

- آقای ش. دائم نگران این بود که درِ گاو صندوق محل کار خود را قفل نکرده و برای این‌که مطمئن شود که این کار را کرده هر بار برای خودش نشانه می‌گذاشت. مثلا با خود می‌گفت: «در را قفل کردم، نشان به آن نشان که موقع قفل کردن همکارم داشت با تلفن صحبت می‌کرد». بعد از مدتی این نیز خیالش را راحت نمی‌کرد، بنابراین هنگام قفل کردن درِ گاوصندوق از خودش با موبایل فیلم می‌گرفت تا بعدا آن را نگاه کند.

- خانم ف. هر روز خانه را با همه وسایل آب می‌کشید. تلویزیون و کنترل‌هایش، مبل و میز و…

- آقای دکتر ج. از نجاست و بیماری می‌ترسید، چون در آزمایشگاه کار می‌کرد و با بیماران سروکار داشت، هر وقت وارد خانه می‌شد، زنگ را با چوب کبریت می‌فشرد، دمپایی مخصوص می‌پوشید و با دقت بدون این‌که با جایی تماس پیدا کند، وارد حمام می‌شد.

- پسری شش ساله موقع حرف زدن به هر کلمه‌ای که استفاده می‌کرد شک داشت و آن‌قدر آن را تکرار می‌کرد تا حالش بد می‌شد و به گریه می‌افتاد. موقع غذا خوردن دستش نباید با چیزی تماس پیدا می‌کرد و همه چیز حتی پفک را با چنگال می‌خورد.